بهار…زيبا واژه ي نو شدن…
سلام به همه ي همحس هاي عزيزم…همه ي كسايي كه تو اين فضا و اين مدت برام حكم يه خونواده رو داشتند…اميدوارم زيباترين روي زندگي پيش روي همتون باشه…
شايد يه عادت بد باشه كه واسه هرچيزي مقدمه چيني ميكنم…ولي مقدمه ي اين پست به بهونه ي بهاره…
سال نو هميشه براي من يه زمان واسه فكر كردن بود…يه فكر كردن بي اختيار به يك سال كه گذشت…يك سال… جديدن چقدر سالها زود ميگذرن…هيچوقت نتونستم بگم يه سال برام چطور گذشت ولي هر بار كه به آخر هر كدومش ميرسم حس ميكنم پخته تر شدم…ديگه از خيلي از فكراي خامي كه يه سال قبل داشتم خبري نيست…و شايد همين معنيش تكامل باشه…
دنياي اينجا رو دوست دارم…شايد دنياي بيرون خيلي با اينجا فرق داشته باشه…شايد اينجا دنيايي باشه كه آدماش به اندازه مدت زمان خونده شدن پستشون بياد موندني باشن…ولي همين احساس بودن…حتي به اندازه خوندن يه پست…همينم غنيمته…اگرچه به رونق ديروز نيست…
عيد نوروزتون مبارك باشه عزيزانم…اميدوارم كه سال جديد براتون پر باشه از عشق و محبت…و هفت سين امسالتون پرباشه از چيزايي كه كم پيدا ميشه…پر از صداقت و صفا و سلامتي و سكه…
و فال پايان سال از لسان الغيب…عجب معجزه اي داره حضرت حافظ…باورم نميشه وفتي فال رو گرفتم ميون 495 غزل بازم فال پارسال اومد:
خوش آمد گل وزان خوش تر نباشد كه در دستت بجز ساغر نباشد
زمان خوشدلي درياب درياب كه دائم در صدف گوهر نباشد
غنيمت دان و مي خور در گلستان كه گل تا هفته ي ديگر نباشد
ايا پر لعل كرده جام زرين ببخشا بر كسي كش زر نباشد
بيا اي شيخ و از خمخانه ي ما شرابي خور كه در كوثر نباشد
بشوي اوراق اگر همدرس مايي كه علم عشق در دفتر نباشد
ز من مي نوش و دل در شاهدي بند كه حسنش بسته زيور نباشد
شرابي بي خمارم بخش يا رب كه با وي هيچ درد سر نباشد
من از جان بنده ي سلطان اويسم اگرچه يادش از چاكر نباشد
به تاج عالم آرايش كه خورشيد چنين زيبنده ي افسر نباشد
كسي گيرد خطا بر نظم حافظ كه هيچش لطف در گوهر نباشد